خاطرات پسرم

روزانه

سلام بهترینم.. خوبی مامان جوونی..الهی قربونت برم من ...اگه گفتی ما الآن کجاییم؟؟؟..ما الآن حدود 3هفتست که اومدیم خونه مامان جونی..اومدیم که ایشا.. تا بعد زایمان اینجا باشیم و مامان جونی هم حسابی مواظبمونه .بابات یه چند روزی پیشمون بود ولی الآن رفته و منم حسابی دلتنگشم از روزی که پست قبلی رو نوشتم3 هفته میگذره و درست روز 4 شهریور ما از اهواز کوچ کردیم ..خانوم دکتر مهربونت که اجازه سفر رو بهم داد ماهم راه افتادیم..ولی مامانی اینجا زیر نظر خانوم دکتر مد نظرمون که میخواستیم بریم خیلی ادیت شدیم چون خیلی شلوغه و بابایی دو دفعه ساعت5.5 صبح رفت واسه نوبت گرفتن تا بالاخره 12 شهریور موفق شد ..خانوم دکتر که پرونده گل پسرم رو دید گف...
24 شهريور 1393
1